متاسفانه، مدارس مدیریت به تمرکز بر آموزش مدیر کامل ادامه میدهند. آنها فرضیاتی نظیر فرضیات به وجود آورنده تئوری اقتصادی را بکار میگیرند. در این فرضیات تلاش میشود تا نحوه رفتار یک شرکت را پیش بینی کرد، به عنوان مثال اگر مجموعهای از شرایط را داشته باشید قیمتها افزایش مییابد و اگر مجموعه دیگری از شرایط را داشته باشید قیمتها کاهش مییابد. این تئوریها فرایند گروهی تصمیمگیری در یک موجودیت انتزاعی به نام شرکت را مشخص میکند. تلاش میکنند تا جرابی تصمیمگیری را تحلیل کنند اما از نحوه تصمیمگیری غافلند.
تئوری مدیریت و به تبع آن مدارس مدیریت هم از این نوع محدودیت ادراکی رنج میبرند و میان سبکهای مختلف و شیوههای گوناگون تفکر، اقدام عملی و برقراری ارتباط تفاوتی قائل نمیشوند. تئوری مدیریت به عنوان یک حرفه و دانش پدیده قرن بیستم است و سبب رشد مدارس آموزش مدیریت شده است که تلاش میکنند تازه واردان را با دانش و مهارتهای مورد نیاز برای مدیریت خوب تجهیز نمایند و به کارآزمودهها در بهبود عملکرد مدیریتی کمک کنند. این تلاشها در کتابهای درسی مستندسازی شده است، بهترین رفتار بهترین مدیران در این کتابها به نگارش درآمده است و دانشکدهها کلبه این خصوصیات را در شخصی بیان میکنند که اساسا وجود خارجی ندارد (کتابهایی که رهبران صنعت تجربیات خود را بیان میکنند نیز این نیاز را برآورده میسازد، زیرا تمایل دارند تا تنها بهترین تجربیات را نشان دهند، همه انسانها ناکاراییهایی دارند، در کجای کتابها این ناکاراییها و شیوه رفع آنها را بیان میکنند).